سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 157
بازدید دیروز: 65
بازدید کل: 1382509
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



خیابان گلبرگ

سه شنبه 88 دی 29

چه حالی پیدا می‌کنی..؟ ساعت 15:28 داری در اوج خستگی کارهای روزانه با عجله برای جلسه‌ی ساعت 4 می‌روی.. چشمت به پیاده‌رو خیابان گلبرگ می‌افتد.. زنی هردو دست بچه‌ی هشت نه ساله‌اش را گرفته است و با تمام قدرت و وحشیانه بر سر و صورت پسرک بدبخت می‌زند.. نه یکی نه دوتا نه سه‌تا.. درست مثل یک دستگاه اتوماتیک.. درست مثل یک روبات بی احساس..  هی چپ و راست می‌کند صورت نازک‌تر از گل پسرک را.. در پیاده‌رو هم کسی نیست که جلوی او را بگیرد.. پسرک با تمام وجود فریاد می‌کشد و اشک می‌ریزد.. هردو دستش در دست چپ مادر زندانی است.. نه می‌تواند از دستش فرار کند و نه می‌تواند دستانش را روی صورت خود بگیرد که درد سیلی‌های مدام را کمتر حس کند..

جز چند لحظه نبود اما.. سرت گیج می‌رود.. تمام وجودت از زور قساوت درد می‌گیرد.. مثل روانی‌ها و بدون رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی کنار خیابان می‌ایستی.. چیزی نمی‌بینی اما بوق ممتد به نشانه‌ی فحش ماشین کناری را می‌شنوی.. سرت را به پشتی صندلی تکیه می‌دهی و چشمانت را می‌بندی.. آرام آرام اشک می‌ریزی و زمزمه می‌کنی: شاید بچه خطایی کرده باشد اما هیچ جرمی جزایش این نیست بی انصاف!